سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیاباهم کمی حرف بزنیم!

آنکه می گوید دوستت دارم

خنیاگر غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را زبان سخن بود.

هزار کاکلی شاد

در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من

عشق را ای کاش زبان سخن بود.

آنکه می گوید دوست ات می دارم

دا اندهگین شبی ست

که مهتاب اش را می جوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود.

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره ی گریان

در تمنای من


[ یکشنبه 90/4/12 ] [ 3:0 صبح ] [ بی خبر ]

مرد فرانسوی به همراه راهنمایی عرب از بیابان می گذشت. روزی نبود که مرد عرب بر روی شن های داغ زانو نزند و با

خدایش راز و نیاز نکند . سر انجام یک روز عصر، مرد کافر از مرد عرب پرسید:«از کجا می دانی که خدایی هست؟»

راهنما لحظه ای به او، که نیشخند تمسخرآمیزی بر لب داشت ، نگاه کرد و بعد پاسخ داد:«از کجا می دانم که خدایی

هست؟ از کجا فهمیدم که دیشب نه آدم، که شتری از اینجا عبور کرده است؟ مگر از روی ردپای باقی مانده در شن ها

نبود؟»

و با اشاره به خورشیدی که آخرین انوارش را از دامن افق جمع می کرد در ادامه گفت:« این ردپای انسان نیست.»


[ یکشنبه 90/4/12 ] [ 3:0 صبح ] [ بی خبر ]
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 2448